Soltan
کودکی بگذار بگويم از تيك تاك ساعتي كه با من نبود و از كودكيم كه پر از محبت خالصانه بود و گم شدن در كاغذهاي كاهي دفترم و مدادهاي HB آبي رنگ كه خلاصه تمام طراحي هايمان بود و گم شدن در گردو بازي هاي خانه مان و دعوا با پسر همسايه بابت جر زني هاي كودكانه اش ..... حالا سالها مي گذرد همه بزرگ شديم در غرور بزرگيمان گم شديم و يادمان رفت روزگاري هم بازي كودكانه و بي منتمان بوديم نه غم آب داشتيم و نه نان .... حالا به اين فكر مي كنم پدر پسر شجاع نامش چه بود و چرا مگ مگ دستش را پشت سرش مي گذاشت و راه مي رفت و بر مي گشت ..... كاش همان دوران هاچ زنبور عسل بود و نيك و نيكو كاش ....... tanhae.com
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |